
“The boundedness of this geobody [the new vatan] was not only produced by the new science of geography and the numerous mappings and descriptions of the land; it was not only delineated as a result of the nineteenth-century border wars with czarist Russia, the Ottoman Empire, and British India whose treaties defined the borders of Iran; it was also envisaged as the outlines of a female body: one to love and be devoted to, to possess and protect, to kill and die for.”(page 98) - Afsaneh Najmabadi, Women with Mustaches and Men without Beards Inspired by mostly the above quote from Najmabadi’s book, I began to work on this collection. Because based on my lived experience as an immigrant, I found myself in between cultures, geographies, languages and histories alien to me. In my perspective, the most important aspect of being an immigrant is to miss one’s home. My vatan (homeland) is not my homeland anymore, nor is it the land to which I immigrated; the new place is alien to me as much as my Vatan. Once I visit my home country, I don’t find myself quite belonging to it anymore. I can’t fill the gap of my absence there as in the new country the void of my motherland has even become deeper. I feel as if I were being drawn into two different voids. My life has been one of major cultural transitions. Navigating through these cultures has caused me to reflect on the significance of space and ask questions such as how we define a land, what borders mean, how we change borders as migrating across them, Recent geopolitical incidents and changes have had a direct impact on my ability to move between cultures and have motivated me to consider these questions. From within the turmoil of these questions I started imagining a free land with no identity, one with no names, no borders, or even flags. The land I imagine takes the shape of a woman’s body, my body, my homeland. I imagined myself saying "I come from my own body, it is A Land with No Name.” Effect is more physical. So impact is a better word-choice.”
تعیین حدّ و مرز برای این زمین ـ بدن [یا این تلقّی جدید از مفهوم وطن نزد ایرانیان] تنها بهواسطهی علم نوظهور جغرافیا و نقشهبرداریها و توصیفات پُرشمار از این سرزمین ممکن نشده بود؛ بلکه در نتیجهی جنگها و زدوخوردهای مرزی در قرن نوزدهم میلادی با روسیهی تزاری، امپراتوری عثمانی و انگلستان معاهداتی به امضای طرفین رسید که ماحصل آن چیزی نبود جز تعیین و ترسیم مرزهای ایران؛ همچنین، توأم با شکلگیری مرزهای جدید و در طیّ همین برههی زمانی، تصوّری شکل گرفت که بنابرآن مرزهای وطن تشبیه میشد به خطوط اصلی بدنی زنانه: بدنی که بدان عشق بورزی و خود را وقف آن کنی، تصاحبش کنی و از گزند مصونش بداری، برایش بکشی و کشته شوی.
- Afsaneh Najmabadi, Women with Mustaches and Men without Beards
عمدتاً با الهام از فقرهی فوق از کتاب زنان سبیلو و مردان بیریش نوشتهی افسانه نجمآبادی برآن شدم تا به کار بر روی این مجموعه از آثار مبادرت ورزم. زیرا با نظر به تجربهی زیستهام بهعنوان یک مهاجرِ دور از وطن، خود را در میان فرهنگها، مکانهای جغرافیایی، زبانها و تاریخهای مختلفی یافتهام که برایم بیگانهاند. از منظر من، مهمترین سویهی مهاجربودن این است که خانه و موطن خود را گم کنی. وطن من دیگر سرزمین زادگاهم نیست؛ سرزمینی که بدان مهاجرت کردهام هم وطنم نیست؛ با این مکان جدید همانقدر بیگانهام که با وطنم. وقتی به زادگاهم بازمیگردم، دیگر خود را یکسره متعلّق به آن نمیدانم. همانطور که در کشور محلّ اقامتم خلاء سرزمین مادریام برایم عمیقتر از پیش شده، در زادگاهم نیز نمیتوانم جای خالی فقدان خود را پُر کنم؛ توگویی هرچه بیشتر در این دو حفره فرو میروم.
زندگی من چیزی نبوده است جز رفت و برگشت میان فرهنگها. تلاش برای یافتن راه خود از خلال این فرهنگها مرا برآن داشت که به تأمل دربارهی دلالت معنایی مکان بپردازم و سؤالاتی را در ذهن بپرورانم نظیر اینکه معنای یک سرزمین چطور تعیین و تعریف میشود، مرزها چه معنایی دارند، و با عبورکردن از خلال مرزها چگونه تغییرشان میدهیم. اتفاقات و تغییرات ژئوپولتیک اخیر بر توانایی من در رفت و برگشت میان فرهنگهای مختلف تأثیری مستقیم داشته و انگیزهای را در من برانگیخته است تا به این پرسشها بیاندیشم. در کشاکش پرداختن به همین پرسشها، سرزمینی را تخیّل کردم آزاد که نه هویّتی دارد، نه نامی، نه مرزی و نه حتّی پرچمی. سرزمینی که در تخیّل خود میپرورانم شکل بدن زنی را به خود میگیرد، بدن خودم، سرزمین زادگاهم. در خیالم، خودم را تصوّر میکنم که میگویم: ”زادگاه من جسم من است، بدنم، سرزمینی بینام“.
PAINTINGS